هوای دل پریشان است در باران دلتنگی
کنارم نیستی میترسم از زندان دلتنگی
بغل میگیرمت در کوچه خواب و خیالاتم
به خود می آیم و سیلی شده طغیان دلتنگی
کنار سفره چشمت کمی احساس جاری کن
که بی احساس میمیرم سر تاوان دلتنگی
بیا و مرهم قلب پریشان و نگاهم باش
بیا که طعم آغوشت شود درمان دلتنگی
فراهم کن برایم بستری از عشق تا فردا
تو باشی و من و یک بوسه با پایان دلتنگی
فاطمه شایگان