خواهر کوچیکم عادت داشت همیشه وقتی میرفتم دسشویی میومد پشت در برقارو خاموش میکرد یکی دوبار دعواش کرده بودم ولی خندون که فرار میکرد خودمم خنده ام میگرفت
خلاصه یک بار رفته بودیم روستا
رفتم دستشویی
خرابه بود انگار همونطور که میترسیدم یهو دیدم باز خواهرم برقارو روشن خاموش کرد عصبی شدم داد زدم : نکن الان باهات شوخی ندارم
خاموش نگه داشت چراغو
سعی کردم سریع خودمو بشورم برقا رو روشن خاموش کرد اعصابم خورد شد داد زدم: نکنننن به بابا میگمممااا
صدای قدماش که دور میشد و خنده اش اومد
یه فوش زیر لب بهش دادم ته دلم آروم گرفت که برقا روشن بود واقعا داشتم میترسیدم
اومدم دستامو بشورم یهو دیدم کلید برق داخل دستشویی بوده و من در دستشویی رو قفل کرده بودم