سلام
یه اتفاقی افتاده
من مامانم یک دوستی داره که باهاشون میریم بیرون
بابام هم با شوهر دوست مامانم رفیقه
منم با آتنا ، دخترشون رفیقم
امروز من و آتنا امروز رفته بودیم رستوران
توی رستوران بودیم بهم گفت یه رازی رو میخوام بهت بگم .
منم تعجب کرده بودم که چی میخواد بگه
گفتش که یکی پنهانی عاشقت شده
منم زدم زیر خنده و فکر میکردم شوخی میکنه
حین خنده هام ازش پرسیدم که کی بوده؟
گفت داداشم چندشب پیش بهم این رازشو گفت .
گفتم شوخی میکنی؟
گفت نه حاضرم قسم بخورم .
حتی قسم خورد 😐
و چت هاشو با داداشش بهم نشون داد
داداشش گفته بود که به مائده نگو این جریانو برات هرچی بخوای میخرم و از این حرفا .
بهش گفتم خب چرا رازشو لو دادی
گفت یه ماه پیش خوراکی هامو خورده بود منم تلافی کردم .🤣
هنوز باورم نمیشه🤣
آخه کی عاشق یه دختر اسکل مثل من میشه؟🤣
هیچ جوره به شوخی نمیخورد و آتنا حتی یکبارم با من شوخی نکرده منم باهاش شوخی نکردم
اگر همچین موقعیتی براتون پیش میومد چیکار میکردین؟