سلام
چند ماه پیش من با فردی وارد رابطه شدم.اون قبل من با یه نفر یک سال و نیم نامزد بود.پارسال تابستون نامزدیشو ب هم زده بود سر بچه بازی دختره. بعد این ک با من وارد رابطه شد خیلی خوب بودیم اواسط رابطه شروع کرد ب سرد شدن و بهانه اوردن سر این ک فشار مالی دارم و ... من باهاش بودم تا این ک سر یه چی ک برخلافش حرفی میزدم قهر میکرد و گفت من دیگه نمیخوام باهات باشم و برو و من دویت دارم ولی ب همه چی سرد شدم.منظورش منم بود.من رفتم بدون این ک حرفی بزنم.بعد ۲ هفته زنگش زدم و گفتم دلم واست تنگ شده گفت مرسی و با شوق و ذوق شروع کرد که بگه من با نامزدم شروع کردم حرف بزنم و همدیگه رو دیدیم و قراره هر از گاهی باهاش حرف بزنم و کسی ندونه.پرو پرو داشت جلو من این حرفا رو میزد.من همون لحظه قلبم طپش گرفت و شروع کردم ب داد کشیدن ک چطور تونستی با یه نفر بری توی رابطه در حالی ک دلت پیش یکی دیگس.
اخه چطور ب خودش اجازه میده ک با یه نفر بره تو رابطه و دلش پیش یکی دیگه باشه؟
من اواخر رابطه وقتی پیشش میرفتم همش ساکت بود و هیچی نمی گفت.انگار یوبس بود ولی امشب پشت تلفن چنان از اون دختره حرف زد ک هزار بار ب خودم لعنت دادم ک وارد رابطه شدم باهاش و خزاران بار نفرینش کردم ک منو ساده فرض کرده
ب خدا بدنم داره می لرزه و اینا رو می نویسم