بچه ها خواهر شوهر و جاری با من مشکل دارن خواهرشوهر که حس حسادت از اول داشته و راضی نبوده جاری هم که کم پیش میاد خوب در بیاد سلام علیکم با هم نداریم بعد من میرم خونشون تو جمعشون کلا احساس تنهایی میکنم یخورده خودم کم حرفم از طرفی اونا هم اهمیتی نمیدن که بیان بشینن مثه مهمون بعد چن ماه یا لاقل چای دم کنن ولی جاریم که میره احترام میزارن خواهرشوهر از حرص منم که باشه خیلی خوب رفتار میکنه باهاش یا جایی میریم اون همه میکشونه طرف خودش این وسط من تنهام جایی که اون نشسته هم نمیرم معمولا در کل حس غریبگی بینشون دارم موندم چجوری یه عمر اینجوری برام سخته واقعا