انجا یک قهوه خانه بود ٫اما ننشستم به نوشیدن دوتا استکان چای چرا ؟دنیا خراب می شد اگر دقایقی آنجا می نشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم ؟ عجله٫٫همیشه عجله !!!!کدام گوری میخواستم بروم؟من به بهانه رسیدن به زندگی ٫همیشه زندگی را کشته ام
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
آنه ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت،وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود،اندوه پنهان بود .با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات ،از تنهایی معصومانه دستهایت ،آیا میدانی که در هجوم دردها و غم هایت ،ودر گیرو دار ملال آورِ دوران زندگی ات ،حقیقت زلالیِ دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟ آنه اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری،در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی ،و اینک آنه ! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست ،در انتظار تو ...💛🪴🍀🌿مینیمالیست 🧚♀آرزوهایم را به خدایی سپردم که یوسف را از ته چاه به پادشاهی رساند ... 💌 یادداشت های روزانه ام .
آنه ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت،وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود،اندوه پنهان بود .با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات ،از تنهایی معصومانه دستهایت ،آیا میدانی که در هجوم دردها و غم هایت ،ودر گیرو دار ملال آورِ دوران زندگی ات ،حقیقت زلالیِ دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟ آنه اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری،در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی ،و اینک آنه ! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست ،در انتظار تو ...💛🪴🍀🌿مینیمالیست 🧚♀آرزوهایم را به خدایی سپردم که یوسف را از ته چاه به پادشاهی رساند ... 💌 یادداشت های روزانه ام .