میشه لطفا تا اخر بخونید خداخیرتون بده لطفااا
امانم با هزار جور بدبختی بیس سال پیش یه خونه خریده بود فک کن الان دیگ قیمتش چه قدره بعد چون یه خونه دیگ که توش زندگی میکردیم به نام مامانم بود ( چون بیشتر پولشو خودش داده بود ) بابام گفت این خونه رو بزن به نام من ولی باسه توعه
حالا مامانم هر روز استرس داشت هی میگف نکنه خونه رو کاری کردی راستشو بگو اونم میگف نه دیوونه شدی
مامانم خیلی ازش پرسید دیک دست اخر گفت بریم خونه رپ ببینیم بعد کاشف به عمل اومد اقا ده سال پیش خونه رو فروخته برده تو بورس هیچی کرده این همه مدت مارو خر فرض کرده دروغ پشت دروغ
حدا از اینا بابام یه ادم فوق العاده خسیس و آشغالیه
با هزار جو منت و بدبختی و التماس فقط پول بخور و نمیرمونو میده بعد باسه خودش میره سفر خارج اژ کشور
دست خالی برمیگرده تازه طلبکارم هس
هنوز یه هفته نشده مامانم فهمیده خونه رو فروخته دوباره میگ دارم میرم خارح
مامانم انقد داد و بیدادکرد و تهدید کرد
دلم برای مامانم خیلی میسوزه ولی هیچ کاری براش نمیتونم بکنم چی کار کنم
حالا جدا از همه این قضیه پول بابام کلا ادم مضخرفیه یه ذره عشق تو وجودش نیست چ با مامانم چ با بچه هاش غریبه پرسته و حالم ازش بهم میخوره
خیلی هم زبون نفهمه