2733
2734
عنوان

داستان عشق ۱۵ ساله + تلخ🖤

394 بازدید | 7 پست

صداش تو مغزم میپیچه... توی عالم بچگی ،با اینکه پسر خرخونی بود و همیشه تو دستش کتاب بود اما اگه ازش میخواستم باهام بازی کنه ، بازی میکرد بدون دریغ...

توی بچگی خیلی آروم مظلوم بود و همه همیشه حقشو میخوردن...

خلاصه ما بعد از سن تکلیفمون ، اختلاف بین عموم و پدرم پیش اومد سر ارث و میراث و رابطمون تا پنج سال قطع شد باهم ...

بعد از اون ماجرا ها من همه ی تمرکزمو گذاشتم روی درسم و مشقم و آیندم و از پسر جماعت متنفر بودم چه برسه به ازدواج و ازدواج فامیلی که حالمو به هم میزد..

چندین سال بعد از آشتی کردن عموم و بابام یعنی حدودا بعد از ده سال ما دوباره همدیگه رو دیدیم اونم توی خونه ی مامانبزرگم ، وقتی برای اولین بار حسام رو دیدم فکرشم نمی‌کردم خودش باشه ،قدش دو برابر من بود یعنی تقریباً یک متر و نود ، خیلی لاغر و نحیف شده بود با دستای کشیده و قیافه ی جذاب ،و کت و شلواری که انگار اومده بود عروسی...اما خب میدونی برای من ارزشی نداشت فقط این همه تغییرش برام جالب بود چون بعد از ده پونزده سال میدیدمش دیگه...

توی مهمونی بهش اهمیت نمی‌دادم اما می‌دیدم که سرش پایینه و دخترای فامیلو مثل بقیه ی پسرای فامیل مون دید نمیزنه و اینا و برای من جالب بود این خصوصیتش... جدا از اون توی انجمن علمی دانشگاش فعال بود و پزشکی میخوند..

حسام من...جانم..میشه یکبار دیگه صداتو بشنوم؟...میشه یکبار دیگه دستاتو بگیرم؟...خیلی زود نبود؟...ما که تازه داشتیم زندگیمونو شروع میکردیم...میشه بیای بگی همه ی اینا شوخی بوده ؟...مگه خودت نگفتی کنارت میمونم ؟؟چرا باید ۹ روز بعد از عقدمون از دستت بدم...۱۴۰۳ نحس ترین سال عمرم بود...پسرعمو ، همبازی بچگی، معشوق ، نابغه ،دلم برات خیلی تنگ شده..🖤 

خب

من یه دختر قوی ام و از لحاظ روحی خیلی مستقلم . من یه دختر موفقم که هیچی کم نداره . یه دختر قشنگی که زیباییش زبون زد همه است ، یه دختری که کل آشناهاش غبطه ی هوش و استعدادش رو میخورن ، یه دختری که عاشق لواشکه و هر چی ترشه ! من یه دختر آرومم اما در عین حال وحشی ، کم حرف و در عین حال میتونم پر حرف ترین باشم ، عشوه دارم اما به میزان لازم ! میتونم قلب هر کی رو که بخوام با چشمام تسخیر کنم . این منم ! با این همه ویژگی های خوب ، ویژگی بدی ندارم و سعی میکنم به خودم تلقین بدی نکنم ، همین که ثاف و ساده و بی ریا هستم برای هفت پشتم کافیه ، من همه ی آدمای مهربون به دلم میشینن اما ... من عاشق یه آدم مهربونی شدم که بیش از حدش اومده تو قلبم و ذهنم ، اما من اونو میخوام و همین طور هم میشه و من بدستش میارم . اندامم عالیه و هر وی بپوشم بهم میاد ، قدمم عالیه و اصلا کوتاه یا بلند نیستم ، موهامم بلنده و این زیبایی منو چندد برابر میکنه . فن بیانم عالیه و شعرای قشنگی مینویسم . خلاصه هر چی خوبیه تو جهان میتونی توی من پیدا کنی . این همه از خودم تعریف کردم که حس خوب بیاد دستم و کسی که میخونه اینو بهم انرژی خوب بفرسته ، من یه دختر معرکه ام همین!


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
2740
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687