لباس باز پوشیدم اومد پیشش داشت کاراشو انجام میداد دیدم با کشو درگیره خواستم بگم وسیله تو دستت رو بیار بزار اینجا یهو داد زد میخواست بگه ور ور میکنی حرفشو عوض کرد گفت همش حرف میزنی بزار کارمو کنم منم دیگه از اونموقع ساکتم
کلا چند بار موقع کار کردنش حرف زدم یهو عصبی میشه میگه تو دست پامی ، کارش خراب بشه میگه تقصیر توعه....
حالا هی بعدش باهام حرف زد نگاش نکردم و سنگین جواب دادم و آخرش رفتم لباسامو کندم و معمولیا رو پوشیدم....
اونارو جدید گرفته بودم
آخر حرفام میگه پررویی، روداری، لجبازی.... انقدر این سه جمله رو گفته حالم بهم میخوره دیگه....
یسال نیس عروسی کردیم اما خیلی خسته شدم