یکی از اشناها حدود چند ماه پیش آمار منو گرفته بود برای خاستگاری
ولی چند ماه گذشت خبری نشد تا دیشب که مهمونی خونه خاله طرف دعوت بودیم (مهمونی عید)
از اول که وارد شدممم طرف تا دیدم گفت ایشالااا عروسیت از اونور مامانم گفت نه تروخداااا بگید ایشالا دکتراش قصد ازدواج نداره😐😐😐😐
بعدش سر شام سر هرچییی مستقیم مامانه زل زده بود تو چشمام
این جس و داشتید؟روانی شدم تا یه شام خوردم
داشته باشم مهم نیست
زیر نظر دارتت
چه بد
اگ این حس و داشتم هم قشنگ شامم رو میخوردم🤣🤣🤣🤣🤣
خیلی سخته
ارشد چی داری ک مامانت گفته ایشالا دکتراش؟🤔
متنفرم از این مادرا انگار پسرشون تحفس
باز تو خوبی ی مراسمی بود رفته بودیم انگار واس اقایان ابنطرف سفره باز کردن واس خانومها اونطورف من متاهلم ولی شنیدم از یجا ک یکی ک ازم ۲سال کوچیکتره عاشقمه از مجردیم ینی این اقااا از بس جاشو عوض کرد مستقیم نشست روبروم نگام کرد وای داشتم روانی میشدم حس میکردم لقمه هامو میشماره بعد رفته بود ب رفیقش گفته بود اونم ب منوحس داره نگاش میکردم قرمز میشد اسککوووول هرجای هستی من از حرص قرمز میشدم ن علاقه
واااای اره تواون لحظه حتی امکان اینکه قاشقو بکنی تو دماغتم هست از بس حس سنگینه بیشترشم نجویده قورت میدی یا اینقد میجوی ک خمیر میشه تو دهنت🤣🤣
قصد ازدواج نداشتی ک مامانت اینطوری گفت؟
خودت دوست داری باهاش ازدواج کنی ؟
منم تجربه دارم خیلی حس بدیه
فکر کن پسره روبروم نشسته بود با مامانش داشتن شام می خوردن اینقدر نگام کردن کلا شام نخوردم
هر وقتم می رقصیدم خواهر پسره می اومد کنارم می رقصید
مهمونی زهر کردن
