بعضی وقتا فکر میکنم قبل دنیا اومدنم خدا شرط بسته که هیچی نمیشی به هیچ جایی نمیرسی و منم گفتم میشم حالا میبینی
سر همینم الان همه کار میکنه که برنده ی شرط باشه
قبلا وقتی به مشکل میخوردم یه داستانی میخوندم خیلی اروم میشدم
همون که میگه وقتی پاهامو از دست دادم خیلی گریه کردم چون دیگه نمیتونستم دونده ی خوبی باشم فکر میکردم اخر دنیاست برام ولی غافل از اینکه خدا میخواست شطرنج باز خوبی باشم .
ولی الان چند وقته خیلی ناراحتم بارها و بارها تو دلم گفتم خدایا من کی از تو خواستم زن مستقلی باشم؟من مستقل بودنو هیچوقت نخواستم و نمیخوام من فقط خواستم زن خونه باشم یه مادر خوب یه همسر فداکار بارها گفتم خدایا نمیخوام اینارو ولی باز تو مسیر شاغل بودن و مستقل بودن میندازه منو خدایا من اندازه ی همه عمرم سختی کشیدم کار کردم دیگه نمیخوام یه کار بده به شوهرم یه بچه به خودم بذار ارزوهامو زندگی کنم نه خواسته هاتو ازت خواهش میکنم