فردا سالگردشونه با هم گرفتن،،با وجود این که یک سال گذشته نمی تونم دلم نمیاد ببینمش نمی دونم چه جور بگم از غمش و از باورش فراری ام،،انقدر دردناکه که حرفم نمیاد باهاش بزنم چی بگم بهش چه جور دلداری بدیم بهش آخه خیلی افسرده شده،،این زندگی چیه خدا خیلی سخته داغ فرزند سخت ترین داغه به نظرم.
من هنوز تو شوکم و انقدر تو شوکم که روم نمی شه بهش بگم خدا صبرت بده،،فقط یه بار تو این یک سال بهش پیام دادم و بعدش دیگه نتونستم چون خودمم می دونم تمام اون دلداریا فقط حرفه،،ما خیلی با هم صمیمی بودیم نمی دونم این رفتار منو پای خون سردی می ذاره یا پای چیز دیگه ای.😭😭
کسی حس منو داشته تا به حال خدای نکرده دور از جون اطرافیانتون البته.