خودم چون از امروز ساعت 3 رفتم تولد بچه ی فامیل شوهرم تا هفت
از هفت هم بابام اومد دنبالم رفتم تولد بابام و زن بابام
یعنی آنچنان بهم خوش گذشت ک حد ندارع
دوتا بچه ی شیری دارم یا باید دهن اون میبستم که گریه نکنه یا باید اونو نگه میداشتم نره ژله و پفیلا هاشونو بریزه
خونه بابامم ک رفتیم منو خواهرام نفهمیدیم چی خوردیم یا دخترمو میگرفتن یا پسرمو ک تلویزیون شونو نندازه یا از جایی نیفته
دخترمم نظر خورده بود از ساعت ده تا ۱۲ فقط گریه میکرد الان ساکته اما نمیخابع دارم جون میدم از خستگییی