من معمولا صبح تا ظهر بیرون نمیرم ؛ امروز دخترم گفت حوصلش سررفته ؛ حاضر شد بردمش بیرون ، کمی گشتیم ؛ بعد گفت گشنمه مامان بریم خونه ماکارونی درست کن ؛ گفتم الان ساعت دو هست، تا بریم خونه و ناهار بزارم خیلی دیر میشه ؛ بریم رستوران!!! خلاصه تو مسیر رستوران بودیم که دخترم گفت ماما اون ماشین بابا نیست؟؟ دیدم آره خودشه
اولش بیتفاوت نگاه کردم؛ چون دوماهه خونه هم نمیاد ؛ گفتم به درک
ولی دخترم گفت ماما یه خانوم پیششه یه دسته گل هم دستش!!!!
سریع پیاده شدم ؛ دویدم سمت ماشین ؛ بشدت هم ترافیک بود، نمیتونست تکون بده ماشینو؛ تا منو دید درارو قفل کرد؛ رفتم از صندوق ماشین آویزون برف پاکن هاش شدم
داشت منو زیر میگرفت که فرار کنه ، منم ول نکردم
دختره به شوهرم میگفت زیرش نگیر؛ ولی اون نامرد هی با سرعت می روند
یه ماشین داد جلوش
من افتادم زمین تا به خودم بیام دختره فرار کرد
دویدم دنبالش شوهرم جلومو گرفت تا اون بتونه فرار کنه
اون فرار کرد ؛ شوهرم هم از اونور سوار شد و در رفت
رفتم کلانتری شکایت کردم؛ فردا میرم پزشکی قانونی
چون بدنم ضربه دیده
به فامیلاش زنگ زدم گفتم اگه میخواد آبروش نره و کارشو از دست نده ؛ یه خونه بنامم بزنه و یه پولی بزنه به حسابم ، منم بدون آبروریزی طلاق میگیرم ازش
گفتم تا فردا مهلت میدم ؛ در غیر اینصورت شنبه اول صبح پامو میزارم حفاظت