ما از شهرستان رفته بودیم تهران خونه ی یکی از فامیلا ایشون اپارتمان نشینن
خلاصه من برای عمل چشم رفته بودم وقتی از دکتر برگشتم تازه عمل کرده بودم چشامم بسته بود
پدرم دستمو گرفت تو حیاط گفت ی دقیقه وایستا الان میام
رفت از تو ماشین ی چیزی بیاره
یهو ی چیزی محکم خورد به دیوار پشت سرم چون چشام بسته بود ندیدم کار کیه خیلی ترسیدم درد زیادیم داشتم
خلاصه بابام اومد گفتم بابا انگار ی چیزی خورد بهم
یهو بابام نگاه کرد گفت گوجست
بچه ها اگه اون گوجه میخورد به صورتم بدبخت میشدم چشام عفونت میکرد درد زیادیم داشتم
خلاصه مشخص شد از ساختمون بغلی بوده هرکی بوده مادرم وقتی شنید سر صدا کرد ک خیلی شخصیتی ازت شکایت میکنم اما چون خونه مال فامیلمون بود هیچکار نکردیم بعد ک برگشتیم