امشب رفته بودیم دیدن یکی از اقوام از مشهد اومده بودن
اون ها هم بدون قصد و غرضی
برای بچه تو راهیمون یه دست لباس آورده بودن زده بودن به حرم برای تبرکش
با هل و زعفران آورده بودن دادن به من
یه دفعه پسرم گفت عه پس سوغاتی من چی
اینقدر ناراحت شد الان اومدیم خونه
با حال بغض گفت دلم خیلی سوخت ازشون
حالا داداشش که تو راهه را خیلی دوست داره
ولی حساس شده جدیدا 6 سالش الآنم با بغض رفت خوابید
اینقدر ناراحتش شدم
بچم