توروخدا تا آخر بخون
۷ سال پیش یه پیرزن توی مسجد پشت سر مامانم غیبت کرد از اون تاریخ هر اتفاق بدی میوفته یا هرکی از دور بریامون اذیت می کنه مامانم میگه تقصیر همون پیرزن هست مثلا یه دکتر خوب از یه درمانگاه میره یا منشی های درمانگاه اذیت میکنن ، یا همسایه هامون اذیت میکنن حتی وقتی موتوری ها زیاد از دم خونمون رد میشن و صدا می کنن 😐
چند ماه پیش یه گروه مذهبی زده حتی میگه عضو های گروهش اذیت میکنن یا تو گروه زیاد و غیر طبیعی ذکر میگن تقصیر اون پیرزنس 😂
بعدم یه چیزایی میگه مثلا کاش هیچ وقت مسجد نمیرفتم یه دیوونه افتاده دنبالم (اون پیرزنه رو میگه)
بعدم اینکه اون پیرزنه میخواد یه مرده رو به من بشناسونه و مرده رو من کراش داره 😐 (هر سال محرم از دست مرده غذا می گرفته)
یا اتفاقی کوچیک که اصلا به هیچ کس ربط نداره خیلی بزرگش میکنه
هر چی هم بهش میگیم اینا به اون پیرزن ربطی نداره میگه اشتباه میکنید
توی این ۷ سال همش داره توهم میزنه منم حس میکنم جدیدا یه اتفاقایی داره میوفته انقد که این حرفارو تو گوشم خونده منم دارم توهم میزنم 😐😐😐
خلاصه مامانم زیاد توهم میزنه دیگه واقعا از حد گذرونده فکر کنم دیوونه شده بنظرتون چیکار کنم