خانوما من یکم قرض داشتم ب مرده شوهرم اومدپولش داد
وب صاحب مغازه گفت دیگ قرض ندین ب زنم اومدیم خونه
امروز من رفتم مغازه گفتم واسه خودم ی کیف بخرم یکم پولشومیدم بقیشه بزاربمونه هر موقع پول داشتم میدم
رفتم مغازه کسی نبود ب مرده گفتم این کیفوواسم بیار بم گفت شوهرت گفته قرض ندین ب زنم شوهرت تورومیزنه
من گفتم شوهرم گوه خورده چرابزنه
بعدش نگاه کردم ب فروشنده گفتم این کیف انگارکهنه هستش یکی نو بده گفت این گیف تازه هستش الان گیف تازه واست کجابیارم ازطرزحرف زدنش خوشم نیومد
اومدم واسم حساب کنه گفت چقدپول میدی گفتم نصفش میدم گفت نه بایدنقدبدی گفتم حالا حسابش کن حساب نمیکردب اون یکی مشتری هاش میرسیدجوابمونمیداد منم اونجا وایستاده بودم
گفتم لان حساب میکنی یان گفت نقد
منم گیفشو گذاشتم اونجاوبهش گفتم هیچ وقت مغازت نمیام
آدمای اونجا هم مارونگاه میکردن
بعدش کیفوگرفته بوددستش بم میدادن من شوخی میکردم من شوخی میکردم
منم بهش محل ندادم
خیلی تحقیرم کرد
من تو خیابون تاخونه گریه کردم بخاطرع ک دلموشکنددرحالی ک پنچ شیش ساله بخدا با میلیون خرید کردم ازش خوش حساب هم بودم