بچها من خواهرم ابان ماه ازدواج کرد! دامادمون پسر خوبی بود شخصیت اجتماعی خوبی داشت مغازه داشت تحصیلات داشت مالی اوکی بود ولی خانوادش خیلی دخالت میکردن.. و همین دخالتا باعث شد ک باهم اوکی نشن و به مشکل بخورن .
بچها ما از لحظه ایی ک به مشکل خوردیم خیلی بهش وقت دادیم مامانم صد بار حرف زد بابام بابابزرگم حتی رفیقش و ... دیگه تا دو هفته پیش ک رفتیم شکایت مهریه و نفقه کردیم
به عنوان مهریه مغازه هاش رو توقیف کردیم
امروز رفتیم برای توقیف اولش خیلی خوشحال و شاد و شنگول بودم و بودیم با خواهرم
ولیکن بعدش بچها واقعا دلم میسوخت براش بچها من دامادمونو دوست داشتم دامادمون خودش خیلی شخصیت خوبی داره ولی الان تحت نفوذه بچها ما کل ایلمون اومدن برای دفاع از خواهرم( عموهام دایی ام بابام مامانم شوهر خاله هام همهه پشت ما بودن اومدن دو روزه زحمت کشیدن بار کشیدن) ولی پشت دامادمون هیچکی نبود
الانم ک اومدیم خونه من از صبح اینو به روز ندادم ولی به خواهرم گفتم راستش من یکم ناراحت شدم براش خواهرم یهویی زد زیر گریه گفت منم همینطور...
دامادمون خواهرمو خیلی دوست داشت اینقدر اطرافیان دخالت کردن اینجور شد .
این حس متناقضیه ک هم خوشحالم از اینکه مغازشو توقیف کردیم ابروشو بردیم هم ناراحت