قبلنا به دو علت خواستگار اجازه نمیدادم بیان ، یک به خاطر قدم (۱۵۲)، دوم به خاطر اینکه ازدواجی اصلا نبودم
الان دیگه با قدم کنار اومدم دیگه گفتم کاری نمیشه کرد خداروشکر یه چهره خوب دارم البته به گفته ی اکثریت بامزه و کیوتم و قصد ازدواجم دارم
خواستگارای خیلی خوبیم دارم
اما دارم دیونه میشم ، فراموش نمیتونم کنم طرف رو
من چرا اینقدر احمقم ، طرف ازدواج کرده و رفته و خداروشکر خیلی خوشبخته
من حسرتش تو دلم مونده ، همش میخوام ازدواج کنم کسی به دلم نمیشینه با اینکه خواستگارام خیلی بهتر از اون شخصه
جدیدا یه خواستگار پیدا شده که از نظر شغلی و اخلاقی عالی هستش و از نظر ظاهری باهام تناسب داریم ، ولی بازم این طرف به دلم نمیشینه
خواستگار قبلیم رو گفتم جوابم منفی هستش ،نمیتونم
میترسم بچه ها ، میترسم کسی به دلم نشینه و ازدواج نکنم
من به زندگی اون شخص کاری ندارم و حقم ندارم که داشته باشم ،تمام شد و رفت ، ولی حسرتش بد جوری رو دلم مونده
خدا🥺🥺🥺
نه اون تقصیر داشت و نه من
بچه ها چیکار کنم ؟؟؟