اب میاره نون میاره لباساشومیشوره جاشو میندازه هرکاری بگید ,همیشه قابلمه غذاش سرگازه ,حالا یه امشب که به اصرارخودشون اومدیم ,قراربود بره مرغ بگیره باهزار غرولند بعدرفت کباب لقمه گرفت اورد انداخت بارمن که توسرخ ن منپیش بچه هاتم,من رفتم سرخ کنم بچم جلوش افتاده زمین دماغش خونی شده ,ای خداااا چقدر من بدبختم , کاش میتمرگیدم خونه خودم ,منم شام نخوردم , حالا ببینم فرداشب خدمتکارمیگیره براشام پختن ,خداازش نگذره الهی .