شمارش رو که دیدم دلم ریخت اول نخواستم جواب بدم قطع شد ولی بعدش به حرمت مادری که برام میکرد خودم بهش زنگ زدم این خانوم خیلی نسبت به من محبت داشت کمتر از مادر خودم دوسش ندارم
خیلی ازم شاکی بود ولی بیشتر گریه هاش عذابم داد، بنده خدا کلی التماسم کرد تروخدا پای پسرم بمون داره نابود میشه افسرده شده..... گفت خونه ما هرشب عزاداریه و...... هرچی گفتم ما راهی برای رسیدن نداریم فایده نداشت میگفت فرار کن گفتم نمیتونم فرار کنم