الان یهو یاد جریان خودم افتادم وخواستم بگم هیچوقت ازلطف خدا نا امید نشین دقیقا اونجایی که دیگه ازهمه جابریدین حتی ازخود خدا ،خودش راهی براتون بازمیکنه
من چندسال پیش سرجریاناتی باوجوداینکه ازخودم خونه وزندگی داشتم یجورایی آواره شده بودم اولاش که همش میرفتم خونه مادرم بعد مدتی هم یه خونه شهردیگه تویه پایین شهرداشتیم یه مدتم باوسایل کمی رفتم اونجا ،اون مدت داغون شدم انواع واقسام تیکای عصبی گرفته بودم
همش می گفتم من که خودم خونه و با وسایل خوب دارم چرا باید اینجا بدون هیچ امکاناتی زندگی کنم روانی شده بودم و همش با بچه هاموشوهرم دعوا وجنجال داشتم.
حالا بگذریم که امیدوارم تا دنیا دنیاست خدا از باعث وبانی اون سختیهایی که من کشیدم نگذره
یادمه روز عرفه بود اونجا حتی تلویزیون هم نداشتیم باگوشیم برنامه های دعایی تلویزیونو میدیدم و ازسوزه دلم ضجه میزدم دیگه حالیم نبود که خواهرمو و شوهرم هم خونه هستن فقط دلم آتیش بود و گریه میکردم
کسی هست بقیشو بگم که لطف خدا چطوری شامل حالم شد