هرچی میگم فوری کوتاه میاد و قبول میکنه

امشب میخاد برام خاستگار بیاد هردومون ازدواج دوممون هست و بچه نداریم هردو پدرمادرامون فوت شدن  . همسایمه و مدتها منو زیرنظر داشته من زیاد نمیشناسمش فقط در حد دوهفته حرف زدن بعد توی حرفام همینطوری پروندم که مهریه م میخام زیاد باشه و حق طلاق با من باشه فوری قبول کرد گفتم داییم پیره ممکنه لازم بشه چن روز در هفته بیارمش پیش خودم گفت باشه درباره ظاهرم و تیپم هم گفتم همینم بخای منو تغییر بدی و اینو بپوش اونو نپوش اینم قبول کرد بعد گفتم مهاجرتم نمیکنم یوقت به سرت نزنه چون بخاطد کارش یکی دوتا کشور رفته بود خیلیییی تعریف میکرد اینم گفت باشه هرچی تو بگی.. بنظرتون عجیب نیست ؟؟ اینم گفتم با برادرام اختلاف دارم و کاتیم ..بعد اهان ادرس یه ارگان دولتی داده بهم محل کارش .گفت برو ازهرکی میخای بپرس دربارم اگه دلت چرکینه ... منم گفتم ینی چی دل چرکین چیه گفت اخه هی شرط میذاری برو بپرس من چه ادمی ام خلاصه حالا میگم بنظرتون خودم پاشم برم  ؟ هیشکیو ندارم ..بعد اصلا مشکوکم بهش نمیدونم چرا هیچی ام ندیدم ها نمیدونم ..شما چی میگید