سلام دوستان
من یماهه ازدواج کردم قبلش دوسال نامزد بودیم و یکسال پیشش رل تو دوران نامزدی من با شوهرم رفتم خونه مادرشوهرم بعد گفتیم بیاین جرعت حقیقت بازی کنیم شروع کردیم و بازی و خواهر شوهرم به شوهرم گفت قبل نامزدت با کس دیگه ای بودی بعد شوهرم گفت آره یعنی قبلش بهم چیزی در مورد اینکه دوست دختر داشته نگفته بود بعد من یجوری شدم و فهمید حالا منم به خودم میگفتم خوب زندگی گذشته اش به من ربطی نداره و فلان بعد بهم گفت تو ناراحتی شدی منم دلم خواست بگم چرا قبلا بهم نگفتی ولی نگفتم و بهش گفتم زندگی گذشته ات بهم ربطی نداره و اینا مهم الانه چند وقتی از نامزدیمون گذشت و بهش گفتم چجوری با دوست دخترت آشنا شدی و اینا بعد برام تعریف کرد و عکسای دوست دخترش و برام فرستاد بهش گفتم تو چرا باید هنوز عکساش تو گوشیت باشه 😐گفت قدیمیه برای همین تو گوشیمه چون تو در موردش کنجکاو بودی عکساشو فرستادم بهش گفتم پاک کن و فلان بعد از چند وقت گوشیشو چک کردم دیدم پاک کرده دیگه گذشت و بحثی ازش نشد تا همین چند روز پیش شوهرم گفت بیا بغلم کن و منم پریود بودم حوصله نداشتم بعد بهم گفت کاش دوست دختر سابقم الان کنارم بود و بغلم میکرد دیگه اونجا بود که عصبی شدم از یه طرف پریود اصن یه وضعی بود بهش گفتم ببین شوخی و جدی این حرفت حالمو بهم میزنه دیگه باهاش حرف نزدم تا دیشب اومد بهم گفت بخدا شوخی کردم و اینا ولی بازم نمیتونم باور کنم بنظرتون باید چیکار کنم ؟!خیلی طولانی شد ببخشید ❤️🥲
