من جعبه طلاهامو گم کرده بودم خیلی عصبی بودم
همینجور گریه میکردمو دنبالش میگشتم
هرچی میگشتم نبود تا جایی که فکر کردم دزدیده شده
تولد دختر داییمم بود امشب
دقیقا دم رفتن دیدیم طلاها نیست منم با مامانو ابجیم بحثم شد که چرا دور وسایلام میان که گم بشه
اونا رفتن تولد منم عصبی چشمامم قرمز
شوهرم خونه مامانش اینا بود زنگ زدم کشوندمش خونمون