چهار ماهه از همسرمدورم خونه پدرمم میخوام یه سری چیزا اوکی شه جدا بشم
از نظر روحی خیلی ضعیف شدم دوستان خیلی
بچه اخرم خواهر هام همه متاهل ان و من برگشتم با هه مشکلاتی ک ۸ سال با همسرم کشیدم خونه پدر مادرم برگشتم بالاخره
پدرم همیشه حامیم بوده ولی این سری سر مشکلاتم خیلی حمایتم میکنه
داشتن میرفتن مامان بابام مهمونی من خونه میموندم امشب نمیخوام تا جدایی رسمیم خیلی همه جا برم
بنی میرم ولی بعضی جاها ک سختمه نمیرم اخه همه سراغ شوهرمو مبگیرن جز یه تعدادی از فامیل کسوال نمیکنن رو میرم
امشب داشتم پری میشدم از صبح دلم گرفته بود همش تو خودم بودم
گریم گرفت عروبی بابام گفت الان تو نا خوش ای بریم ک اذیت میشی مامانم گفت نه بابا شام شو میپزه میخوره تنهایی چیزیش نیس😂😂
بابام گفت نه حالا اخر هفته ای ما هم داریم میریم مهمونی کارتشو داد گفت هر چی شام دوست داری بگیر فیلمم بذار واسه خودت حالشو ببر
گفت دخترم صبح سر کار بوده حالا مام نیستیم شام چی میپزه یه نفره هر چی دمست داری گفت بگیر حالشو ببر 😁
داشت میرفتم گفت بیا به بابا یه بوس بده غصه گذشته هم نخور دنیا ک به اخر نرسیده... ینی یکی از بهترین لحظات زندگیم بود حس میکردم بعد مدت ها امید اومد تو قلبم
خدایا همه پدر ها رو سلامت نگه دار
بنظرتون با شرایط ام امیدی هست بعد جدایی زندگی خوبی داشته باشم با خاستگار داشته باشم ؟؟؟ از تنهایی تا ابد میترسم...۰