استارتر تا چند وقت غروبا هر روز برو خونه داداشات بگو میرم تنها نباشن تا کم کم از سرش بیوفته
یا وقتیم خونه بودی با شوهرت هماهنگ کن الکی بگه زنم خونه نیست شبا می‌ره خونه داداش
شوهرم گفته بود اصلا مادرزنم خبر نداره ولی اون مرغش یه پا داره. فردا شب برادرام میان. پس فردا شرایطو جور میکنم با سوهدم حرف میزنم. البته همونموقع که تو اتاق دیدم داره ادای منو مادرمو برای شوهرم در میاره و شوهرم هاج و واج مونده گفتم بهدشوهرم که هرگز دیگه دلم باهاش صاف نمیشه
قبل فوت مادرمم میومد. تا چهل روزگی بچم مادرم زنده بود. اصلا یه در صد بخاطر من نمیاد عزیزم. چجوری خودمو گول بزنم. اون تشییع جنازه مادرم نیومد ختم مادرم نیومد. اگه میخواست منو دلداری بده اونموقع باید کنارم میبود نه که همه بپرسن خانواده شوهرت کو. اگه منو میخواست یه زنگ به من میزد نه که هر بار واسه پرسیدنه حال بچه به شوهرم زنگ بزنه
من اصلا براش ذره ای اهمیت ندارم بارها بهم ثابت شده. اگه براش لگاررش داشتم ختم مادرم تشییع جنازه مادرم میومد. وقتی به من انقد بی احترامی میکنه منم به عنوان یه مادر خودمو محق میدونم بچمو کمتر ببینه. که فردا پس فردا که عقل بچم رسید جلوی اون بهم بی احترامی نکنه
باهاش در اینمورد حرف نزدم. شوهرم خوبه توی این هفت یال چهار پنج بار دعوامون شده دقیقا هر بارم سر مادرشوهرم بود. اما از موقع بچه دار شدن اصلا یجور عجیبی پیله کرده بهمون. از وقتی مادرم فوت کرد که دیگه بدتر. یه بار دو سه سال پیش راجبه یه نفر گفت دیگه مادر پدر نداره مادرشوهرش سوارش میشه الان لابد راجبه منم همین فکرو کرده
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
