خیلی دلم گرفته
هممون هم ازدواج کردیم ،شوهر خواهر بزرگم بنا به دلایلی با شوهر من حرف نمیزنه و کلا خونه ی ما نمیاد و ما خونه ی اونها نمیریم ،تقریبا ده سالی میشه و من از این موضوع خیلی ناراحتم ،و توی بعضی مهمونی ها ،چون اون هست یا ما حذف میشیم یا اونا و بیشتر موقع ها ما حذف میشیم
ولی خواهرم اصلا براش مهم نیست یعنی اولویت اول و آخرش شوهرش و بچه هاشه
اینم بگم من از طرف فامیل همسر هیچ رفت و آمدی ندارم فقط هفته ای یکبار میریم خونه ی مادر شوهرم و کسی رو نداریم واسه رفت و آمد و به شدت احساس تنهایی میکنم و وقتی میبینم خواهرام مدام میرن مهمونی یا خونه ی هم خیلی خیلی دلم میگیره
وقتی میبینم بعضی خواهرا واسه هم جونشونو میدن ،مدام باهم رفت و آمد میکنن ،دیوونه میشم ،مثلا زنداداشم جونشو میده واسه خواهراش ،فرقی نمیکنه ،خواهراش هم واسه این میمیرن
یه سره بچه ی زنداداشم رو نگه میدارن تا خرید بره یا مهمونی بره
ولی بچه های من محبت خاله ندیدن ،ولی من خیلی نسبت به اونها با معرفتم ،نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی اونها هم میگن تو خیلی احساسی هستی
میخوام دیگه به کل فراموششون کنم بخصوص خواهر بزرگمو
ببخشید طولانی شد،آخه دلگیر بودم