بابام که از بچگی یادمه ازم خوشش نمیومد زیاد ، انقدر رابطمون سرد و دور بود که کلا حرفم باهام نمیزد ، منم جرأت حرف زدن باهاشو نداشتم، بزرگتر شدم اصن حرفم نمیومد باهاش، حتی نمیتونستم بابا صداش کنم، نمیچرخید تو دهنم ، هیچ جا پشتم نبوده ، الان که ازدواج کردم خواهرمم باهام همینطور شده ، ازم متنفره ، حس میکنم زوری تحملم میکنن، مثلا اگه نتونم کاری که خواسته رو انجام بدم ، پول بخواد ازم نتونم بدم ، براش خوراکی خوشمزه نیارم تو خونمون باهام خیلی بد میشه ، یه جورایی حس میکنم دارم بهش باج میدم که باهام خوب باشه ، تنها کسی که میدونم دوستم داره مامانمه
گاهی پیش خودم میگم چرا بابام باید دوستم نداشته باشه؟ چرا بچه رو جوری تربیت میکنی که خودت خوشت نیاد اخه؟
الان بچه دار شدم و بابام و خواهرم بچمو شدیدا دوسش دارن ، ولی همچنان به من بی احترامی میکنن، مثلا یه بابام میگم به پسرم ترنجبین نده ، چون نمیسازه این دارو ها بهش ، عرق نعنا براش خوب نیست یا خیلی چیزای دیگه ، رفلاکس پنهان داره ، ولی اصلا براش مهم نیست حرف من ، به زور همه چی میخواد بده بهش و تو خیلی چیزای دیگه برای حرف منه مادر درمورد بچم هیچ احترامی قائل نیست میگه برو بابا بعد بچمو برمیداره میره
یا خواهرم هرکار میکنم میگه تو بلد نیستی ، تو فلانی ، تو بیساری
اما از یه طرفم بچمو نگه میدارن ، خیلی باهاش بازی میکنن ، حرف میزنن، براش گهواره خریدن ، کلی اسباببازی همه چیز خریدن که اونجا باشه ، به جز سیسمونیش
خیلی دلم میخواد دیگه نرم اونجا، چون هرموقع میرمو برمیگردم حالم خیلی خرابه ، ولی مامانمو نمیتونم ببینم اگه نرم،بابامو خواهرم لجبازی میکنن ، بابام اجازه نمیده بیاد خونمون. ، اگرم بزاره بیاد خواهرم نمیارتش با ماشین ، باید پیاده بیاد ، خیلی اذیته
یا من طولانی نرم پامیشن میان خونمون
نمیدونم چیکار کنم ،نمیدونم چرا انقد ازم بدشون میاد، حس میکنم خیلی مشکل دارم ، نیاز به درمان دارم شاید واقعا مشکل از منه ، نمیدونم واقعا😑🤦🏻♀️