من سوپ پخته بودم .داخلش گردن و بال مرغ ریختم .
مامانم همیشه میگه خوب پخت گوشتاش را از استخوان بکن بریز تو مرغ .تا بابات هم گوشت بخوره از استخون بدش میاد.
من هم به بابام گفتم چهار بال را ریش ریش کن گردن ها دو تا موندند دست نزن .من استحوان دوست دارم .
مامانم نمیدونسته چند دقیقه بعدش گردن هم ریش ریش کرده ....
من که فهمیدم گریه م گرفت .
عین بچه ها گبتم باید برید گردن برام بخری .گردن تو سوپ عین الماسه ..سه ساعت بیداری کشیدم پختم تا اخر گردنش را بخورم .
قهر کرده بودم و خوابیده بودم ...
شاید بگید بچه بازیه ...اخلاقم روی یک سری چیزایی بی خود شدیدا حساسم .مامانم میدونه ...