سالهاست طیقه پایین خونه مادرشوهرم ساکنم
با حقوق کم شوهرم هم زندگی کردیم هم بچه دار شدیم هم یواش یواش با پس انداز اول یه زمین خریدیم و خورد خورد ساختیمش
ولی این موضوع زمین رو به هیچکس نگفتیم شاید چون فکر میکردیم ممکنه وسط راه کم بیاریم نتونیم هزینه های ساخت رو بدیم و مجبور بشیم بفروشیمش
نخواستیم اول تو بوق و کرنا کنیم
اما....
توی تمام این سالها مادرشوهرم فقطططططططططططط سرکوفت زد
زن زندگی نیستی
بلد نیستی خودتو زندگیتو جمع و جور کنی
چرا پس انداز نمیکنی که برید سر خونه زندگی خودتون
و من فقط سکوت کردم .....
امروز صبح رفتم تو خونه ای که مال ماست
مال منو شوهر و بچم
3 تا خواب داره کابینتهاشو خودم انتخاب کردم طرح کاغذ دیواری مدل کمد دیواری و شیر آلات و روشو ....همه رو با ذوق و شوق انتخاب کردیم
و قراره بعد از ظهر یه جعبه شیرینی بگیریم بریم بالا به خانواده شون اطلاع بدیم
حالم خیلی عجیبه نمیدونم چی بگم
چجوری بگم
اصلا انگار دلم نمیخواد حرف بزنم یه بغضی تو گلومه فک کنم ببینمشون فقط گریه کنم
شما جای من بودید چطور مطرحش میکردید؟
اصلا شما میگفتید یا شوهرتون؟