2733
2739

روزانه چقد براتون وقت میزاره یعنی چت و زنگ پسری که من باهاش درارتباطم فقط میگه حضوری بیا ببینمت زباد پیام نمیده و زنگ این چیزا 

خدایابندهات باهام کاری کردن که ازت دورشدم (به جرم دختربودن هزارسیلی برصورتم زدن،ارزوی زندگی کردن به دلم گذاشتن به دلم موند همه ی آرزوهام... )تورولابه لای دردام گم کردم توبیاوخدایی کن پیدام کن


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

کلا پسرها رابطه حضوری رو دوست دارند و با چت حال نمیکنن

مگه دوران نامزدی و اوایل رابطه باشه که فرق میکنه...


مغر پسرها اینطور نیست که همش درگیر زنش باشه...

وقتی میره تو فکر کار ، دغدغش کارش هست و اگه بهش پیام بدین و پیام بازی کنید، به هم میریزه...

یه کم خوبه و لازمه ولی زیاد نه... حال نمیکنن...

2731
منم همینطور بود شبا یه چت ۳۰ دیقه ای یا یه زنگ یه ربعه تهش ازدواج شد

واقعا اخه من همش میگم شاید نسبت به من بی اهمیت

خدایابندهات باهام کاری کردن که ازت دورشدم (به جرم دختربودن هزارسیلی برصورتم زدن،ارزوی زندگی کردن به دلم گذاشتن به دلم موند همه ی آرزوهام... )تورولابه لای دردام گم کردم توبیاوخدایی کن پیدام کن
الان نیستم ولی وقتی بودم روزی ۱۶ساعت چت میگردیم

واقعا؟

خدایابندهات باهام کاری کردن که ازت دورشدم (به جرم دختربودن هزارسیلی برصورتم زدن،ارزوی زندگی کردن به دلم گذاشتن به دلم موند همه ی آرزوهام... )تورولابه لای دردام گم کردم توبیاوخدایی کن پیدام کن
2740
واقعا اخه من همش میگم شاید نسبت به من بی اهمیت

اگه وقتی میاد خونه ، قربون صدقت میره و ازت تعریف میکنه

یعنی دوست داره

ولی نه اینکه هر چند وقت یه بار بیاد بهت سر بزنه و بره....

نه ، باید هر وقت بتونه بیاد پیشت مثل زن و شوهرها بیاد پیشت...


واقعا؟

من اوایل رابطه یابقم فقط سه یاعت میخوابیدیم و به هم پیام میدادیم ....اخرش هم به جایی رسوند رابطه رو که حاضر نشد وقتی داشتم تو غم غرق میشدم یک زنگ به من بزنه ...زنگ هم زد البته و فقط نمک رو زخمم بود

زندگی چیزیست که برایت اتفاق می‌افتد، وقتی داری برای چیز دیگری برنامه می‌ریزی😊

صب پا میشه پیام میده ک میره سرکار

شب تصویری زنگ میزنه دو سه ساعت .وقتیم بریم بیرون کل روز باهمیم

آنه ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت،وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود،اندوه پنهان بود .با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات ،از تنهایی معصومانه دستهایت ،آیا میدانی که در هجوم دردها و غم هایت ،ودر گیرو دار ملال آورِ دوران زندگی ات ،حقیقت زلالیِ دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟ آنه اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری،در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی ،و اینک آنه ! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست ،در انتظار تو  ...💛🪴🍀🌿مینیمالیست 🧚‍♀آرزوهایم را به خدایی سپردم که یوسف را از ته چاه به پادشاهی رساند ...            💌 یادداشت های روزانه ام .
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687