دو روز پیش حال پدرم بد شد بیمارستان بستریش کردن
بیماری قلبی داره، قبلا عمل قلب کرده، از شوهرم خواستم کمک مالیشون کنه دریغ کرد میدونم وظیفه ای در برابر خانواده ام نداره. حتی با اینکه تو بیمارستان کار میکنه هیچ کاری برای پذیرش پدرم در بیمارستانشون نکرد (با اینکه اصرارش کردم)
چون وضع خانواده ام خوب نیست مجبور شدم مقداری از طلاهامو بفروشم به شوهرم چیزی نگفتم اگه میگفتم محال بود اجازه بده ترسیدم بابام بمیره
سرخود طلامو به برادرم دادم که بفروشه الان شوهرم فهمیده کلی کتک و فحش خوردم
اجازه نمیده بیمارستان برم بابامو ببینم.به برادرم زنگ زد کلی بد و بیراه گفت تهدید کرد که گزارش دزدی میده، حال پدرمم اصلا خوب نیست. میترسم بمیره و نبینمش