اول بگم چون با لپ تاپ تایپ میکنم امکان یه کوچولو اشتباه تایپی و کند نویسی رو دارم پس به بزرگی خودتون ببخشید
من کلاس چهارم بودم که تو مدرسه یه جشن بود تو پایان جشن من بخاطر همهمه خوردم به یه دختر کلاس سومی که میشناختمش اما ادم شری بود
فرداش سر کلاس بودم که در زدن معلممون رفت درو باز کرد گفت فلانی بیا از اشناهاتون اومدن کارت دارن
منم خیلی تعجب کردم چون غیر از مامانم کسی نمیومد مدرسه یا مامانم اگه میخواست بیاد قبلش تو خونه بهم میگفت
منم رفتم بیرون خانوم معلمم درو بست رفت داخل کلاس
منم دیدم مامان همون دخترست که دیروز خوردم بهش تا خواستم سلام کنم دستشو گذاشت رو گلوم از دیوار کشید برد بالا نفسم بند اومده بود بچه بودم خب
گفت تو زدی به دخترم تا خورده به دیوار گیره دسته کیفش شکسته دیگه نمیتونه ازش استفاده کنه و دستشو هی محکم تر فشار میداد
خدا به دادم رسید که مدیر اتفاقی از دفتر اومد بیرون و دیدش چون مدیر مرد بود خانومه از دادش ترسید منو ول کرد خوردم زمین فقط سرفه میکردم
خانومه رو با کلی حرف و ناسزا مدیر از مدرسه انداخت بیرون و منم برد سر کلاس با معلممونم دعوا کرد و رفت
من خیلی حالم بد شد تا چند شب کابوس میدیدم
من به مامانم اینا نگفتم تا یه مدت بعد که مدیر به مامانم گفت
منم تا یاد کارش میفتادم نفرین میکردم میگفتم خدا جوابتو بده
خلاصه چند سال گذشت مثلا فکر کنم 4 سال خانومه سرطان گرفت هر روز بدتر میشد منم اصلا کوتاه نمیومدم مامانم میگفت ببخشش گفتم نه اون اگه مدیر نمیومد خفم میکرد حالا خودش داره خفه میشه و....
یه مدت بعد خانومه مرد حتی الان هم بهش فکر میکنم میگم ببخشمش باز میگم اون چوری تونست بچه 10 ساله رو اینجوری کنه
واقعا بعضیا خیلی دل سنگن