یه زندگیی خوندم
ی پیرمردی توی جوونیاش عاشق ی دختری میشه اما بهش نمیدن دختره هم با یکی دیگ ازدواج میکنه
پیرمرده سر ب ی منطقه خشک و کویری مانند میزاره
۴۰سال اونجا زندگی میکنه آخرش هم زلزله میاد و فوت میشه چند سال پیش جنازش رو سالم بعد سال ها از زیر آوار در آوردن
تو ی کلیپی مردم بهش میگن دیوانه میگ من دیوانه نیستم...
میگفت ۴۰سال صبر کردم بازم صبر میکنم شاید خودش بیاد😞
کلیپش رو الان میزارم