بچه ها طلا بود یه هدیه ای که روز تولدش بهش دادم همسرم فوت شده چندساله بعد رفتیم سیزده به در اینا زدم به موهای دخترم یکم که گذشت دیدم نیست فکر کردم گمش کرده بعد که برگشتیم خونه هرچقدر دنبال سوئیچ ماشینم گشتم پیداش نکردم گفتم شاید بچه ها برداشتن انداختن این ور اون ور تا رسیدم به جیب کت شوهر خواهرم آویزون بود دست کردم توش دیدم گیر سر توشه برش داشتم به روشم نیاوردم اما دیگه اصلا ازش خوشم نمیاد هرچقدر خواهرم میگه بیا اونجا دیگه دوست ندارم برم چیکار کنم خانوادگی همشون چشمشون دنبال وسایل های زنه منه