اون از امروز صبح سوار ماشین که تاپیک قبلیم هست اینم از عصر سرکار من در عین اینکه خیلی متین و رسمی حرف میزنم لباسام هم همه پوشیدن و اصلا ارایش نمیکنم حتی یه ضد افتاب اما با مشتری ها برخوردم خوبه
خوب نه جلف به هیچ عنوان
بعد یکی از مشتری ها که یه اقای به شدت مذهبی سن بالا و من فکر میکردم انسان خوبیه اومد بعد من فکر کردم برا کارش اومده هیچی اومد نشست و شروع کرد داستان گفتن از زمانی که تو دادگاه بوده
چیزای مزخرفی گفت اصلا هنگ بودم چی داره میگه سرمو یه سمت دیگه چرخوندم و نگاش نکردم انگار زیادی داره حرف میزنه بعد به مدت چرت و پرت گفتن گفت ببخشید سرتون هم درد اوردم و پاشد رفت
از خودم الان لجم میگیره که اون لحظه بهش نگفتم تمایلی ندارم این حرفارو بشنوم کثافت یه جا ازم پرسید شما متولدچندی بعد منه احمق فکر کردم شاید خواستگاری برا پسرش یا اشناییه
البته بین حرفاش همش میگفت شما جای دختر منید ولی چرا به خودش اجازه داد اون داستانا رو بگه ذهن منو خراب کنه واقعا خجالت نمیکشن اینجوری گند میزنن به روح و روان دختر مردم خدا منو لعنت کنه که اون لحظه نگفتم این چیزارو برا من نگو اقا داستان زندگی مردم به من چه چرا انقدر وقیحن به خودشون اجازه میدن این چیزارو واسه یه خانوم بگن باید مینداختمش بیرون
اگه باز اومد میگم تشریف ببرید برا مادرم تعریف کردم شما چه داستانایی گفتی مادرم هم گفته بهتون بگم من دخترمو درست تربیت کردم شما این داستانارو ببر با امثال خودتون بگو وقتی اقای فلانی نیست تشریف نیارید اینجا بشینید دیگه برخورد خوب نمیکنم با اقایون خدا لعنتشون کنه درست جواب میدم ولی خیلی متین و سنگینم
احساس گناه دارم احساس چندش روح و روان به گند کشیده شد