میخواستم ادامه تحصیل بدم مقاطع بالاتر
امروز گفت توهم مثل دختر فلانی برو پولای گنده گنده دربیار حق نداری درس بخونی تمام
اینقدر عصبی شدم باهاش دعوا کردم بعد به داداش دومیم کنایه زد توهم پول درنمیاری خلاصه بااونم دعوا کرد
بعد یک شوری راه انداخت،،، الکی به داداش بزرگم گفت آرش(داداش کوچیکه) گفته تو بی خاصیتی فلانی....
یهو داداشام پریدن جون هم در حد مرگ همدیگرو میزدن
داداش بزرگم چاقو داره ترسیدم دربیاره
خونمون آپارتمانیه رفتم تو راه پله ها فریاد میزدم کمک کنید
در همسایه ها رو با مشت می کوبیدم به دادمون برسین
اومدن جدا کردن نجات دادن
منم همونجا بعد دعوا با استرس تاپیک زدم دعا کنید تورو خدا الانم دعا کنید دعوا کش پیدا نکنه
اون موقع استرس داشتم عین چی ترسیده بودم
الان که فکر میکنم در همسایه هارو با مشت میکوبیدم از خجالت آب میشم دوست دارم زمین دهن باز کنه برم تو زمین
مامانم زندگی به ما حروم کرد نه میزاره تا سرکوچه برم بیرون نه اینکه تو خونه جرات حرف زدن دارم