دیشب مادرشوهرم و پدرشوهرم اومده بودن عید دیدنی
ساعت ۸ بعدافطار اومده بودن
میدونه من زیاد نمیتونم بشینم جلوی اونا نمیتونم دراز بکشم
بعد بمن میگفت برو تو اتاق دراز بکش😑 چجوری مهمون خونمونه برم تو اتاق
حالا نشسته بود شوهرش هی میگفت پاشو بریم دیگه نمیرفت میگفت یکم دیگه بشینیم حالا
اخرش ساعت ۱۱ شب بود رفتن
من سه ساعت نشسته بودم کمرم داشت نصف میشد
خودشم میدونه کمرم بدجوری درد میکنه
یکم درک کنه بگه خب عید دیدنی که سه ساعت نمیشه اینم کمرش داره میشکنه بارداره نمیتونه انقد بشینه