حالم از شکل خانوادم بهم میخوره دیگه
روانیم کردن ....
نمیدونید امروز مادر خدانشناسم چی کار میکرد
اصلا حیف کلمه پدر و مادر روی بعضی ها
خدا برداره از روی زمین آدما و جامعه های پسر پرست رو ...
خیلی خستم خیلی
گناه من چیه جز اینکه دخترم
خدایا مگه من خواستم این جنسیت کوفتیو؟
مگه من نوکر برادرامم که مامانم هی به من دستور میده جلوی اونها
خیلی دلم میخواد نفرینش کنم که نیازمند یه لیوان آب از دستم شه و پسراش آبش ندن
امروز برادرم روزه بود و طبق معمول مامانم بیرون تشریف داشت
من بیچاره رفتم غذاشو گرم کردم میزو چیدم همه چی هم واسش آوردم که بیاد افطار کنه داداشم
بچه هم نیست مرد گنده هست سی سال داره
ولی بازم من همه چی واسش گذاشتم اومد خورد تشکرم کرد
اونوقت مادرم از عصر اومده همش غر روی سر من بدبخت وای به بچم غذا ندادی وای معلوم نیست چی دادی خورده وای تو بدسلیقه ای،وای تو کثیف بودن دستات حتما، وای سبزی ای که به بچم دادی تازه نبوده،وای چرا تو فلان بشقاب نکشیدی براش
هیچکس نیست بگه خبرت خیلی بچت برات مهم بود خودت تشریفتو نمیبردی ولگردی، بعدم من وظیفه ندارم غذا ب اون بدم خودش مرد بزرگیه دست داره برادره
بغض داره خفم میکنه......خدایااااا به کدوم درگاهت پناه ببرم .....