بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من مسلمانم، اما فرزند کوروش ام،ایران سرزمین مادری ام، من یگانه پرستم و آزادی را حق همه میدانم🌱 به تاریخ کشورم، به تخت جمشید(پارسه) می بالم🌱 به حافظ، به سعدی، به فردوسی، به مولانای جان🌱 به پروین و نیما، به سایه، به صائب، به شاعران ایران🌱 هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند مرا از «قرآن»، «گلستان سعدی»، «مثنوی و معنوی»، «دیوان حافظ»، «شاهنامه» «داستان های هزار و یک شب» و شعر فارسی جدا کند .
من عاشق این برنامه بودم ولی نمی دونم چرا امسال اصلا رغبت نمیکنم نگاش کنم واقعا دلیلشو نمی دونم خیلی ...
دقیقا
من مسلمانم، اما فرزند کوروش ام،ایران سرزمین مادری ام، من یگانه پرستم و آزادی را حق همه میدانم🌱 به تاریخ کشورم، به تخت جمشید(پارسه) می بالم🌱 به حافظ، به سعدی، به فردوسی، به مولانای جان🌱 به پروین و نیما، به سایه، به صائب، به شاعران ایران🌱 هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند مرا از «قرآن»، «گلستان سعدی»، «مثنوی و معنوی»، «دیوان حافظ»، «شاهنامه» «داستان های هزار و یک شب» و شعر فارسی جدا کند .
من عاشق این برنامه بودم ولی نمی دونم چرا امسال اصلا رغبت نمیکنم نگاش کنم واقعا دلیلشو نمی دونم خیلی ...
لو رفتن شاید 😄😅
روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیدهای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بیعیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷
گفت یه بار تصادف کرد و همون لحظه امام رضا رو صدا زد و هیچیش نشد. اونجا دیده بود ک توی اون لحظه ب خاطر کمک خواستن از امام رضا ، یه هاله یا چیزی شبیه پارچه دورش پیچیده شده بود موقع ضربه و ازش ب این دلیل محافظت شده بود