به مادرش میگه از وقتی خبردار شدم داغون شدم دیگه بهش اعتماد ندارم .خیلیم دروغ میگه مثلا من حقیقتو میدونم از قصد ازش میپرسم میبینم دروغ میگه🙂 .راهکار بدین چکار کنم به روش نیارم؟
خیلی بده و خیلی سخت من از همین مورد صربه ی بدی خوردم
تراپیستم عجیبترین جمله ی ممکن رو بهم گفت :"《 میدونی چرا تغییر سخته؟چون ادمی رنج آشنا رو به خوشی ناآشنا ترجیح میده.از دایره ی امنت بیرون بیا 》 سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز💥 بنگر به چرخ زمانه که چه کمرشکن است مناز به رنگ لباست که اخرش کفن است 💥خدا یا شش دونگ امیدم فقط به خودته💥میدونم آخر قصه تلخ این روزام شیرینه..یه حسی ته دلم داره میگه تو کمکم میکنی میدونم .ایمان دارم بهت...تو از اعماق دلم خبر داری.خداجونم شکرت برای تمام داشته ها...✌️✌️
این درست نمیشه منم قبلا با یکی نامزد بودم همینجوری بود. بارها بهش تذکردادم، خواهش کردم که نگو. باز میرفت میگفت. همه چیووووو همه چیییییی. دیدم درست نمیشه به هم زدم
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
تراپیستم عجیبترین جمله ی ممکن رو بهم گفت :"《 میدونی چرا تغییر سخته؟چون ادمی رنج آشنا رو به خوشی ناآشنا ترجیح میده.از دایره ی امنت بیرون بیا 》 سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز💥 بنگر به چرخ زمانه که چه کمرشکن است مناز به رنگ لباست که اخرش کفن است 💥خدا یا شش دونگ امیدم فقط به خودته💥میدونم آخر قصه تلخ این روزام شیرینه..یه حسی ته دلم داره میگه تو کمکم میکنی میدونم .ایمان دارم بهت...تو از اعماق دلم خبر داری.خداجونم شکرت برای تمام داشته ها...✌️✌️