من با زن داداشم حرف نمیزدم، دخترم اینقدر حس بد داشت، مثلا بهش تو پارک میگفتم مامان کسی رو نزن، کسی رو اذیت نکن، میگفت پس تو چرا با خاله قهری، اخر عروسی پسر عموم رفتم جلو دخترم ازش معذرت خواهی کردم، واقعا هم خودم ارامش گرفتم، قبلش همش تو ذهنم درگیرش بودم.
هم دخترم خوشحال شد.
البت بگم ، اینجور نیستم برم بشینم کنارش، ای بگم و ....
ببین باخاهرم جاری هستیم خاهرم رفته بود جایی گف زن بدون اجازه شوهرش نباید اب بخوره بعد این خودش دیده بودم ک با داداشش هماهنگ میکرد ک وقتی شوهرش اومد به این خبر بده ک سریع بره خونه...منم اینو گفتم ب گوش شوهرشم رسید
بعد ی سری حرفایه دیگه هم بود یادم شده واقعا
ببین مامان من از اول کرده تو گوش ما ک عمه هات فلان و بیسار مارو از همه دور کرده حالاااا میفهمم خب مامانم باهاشون مشکل داره ک بیشترشم از سمت مامانمخ😂😂
میگم من مثل مامانم نباشم نزارم بچم از خانواده ی پدریش دور باشه
ببین، بگم ۹۰ درصد اون مقصر، دروغ نگفتم، ولی بخاطر ارامش دخترم رفتم، وقتی اونا رو میدید، استرس میگرفت.
برو، احترام کن، ولی صمیمی نشو، ادم با خواهر خودش هم حتی صمیمی نمیشه.
دقیقا همینه، دختر من اینقدر دوست داره خونه اقوام بره، ببین ،اقوام دو طرف، هویت هر فرد.
واقعا بچه ها تو فامیل شاد و سالم، درست تربیت میشن
دنیا دو روزه چیه با این حساسیت ها به کام خودمون تلخش کنیم
بعد هم تو با خانواده شوهرت خوب باشی پیش شوهرت هم عزیزتر میشی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
10 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
