از همون روز اول حاملگی سعی کردم همه چی بهترینا باشه کلی تغذیه اینامو رعایت میکردم خیلی هواس جمع واسه بچم بهترینارو خریدم بچمم از روز اول رسما پدرمو در اورده از همون شیردهی تو بیمارستان بگیر تا الانکه ۲ ماهشه سینمو اینارو بوسید گذاشت کنار شیر خشکی شد بس رو پام تکونش دادم احساس میکنم باسنم چسبیده زمین حالا خواهرشوهرم با خانواده شوهرش یجاس ن وقت میکرد ب بچهاش برسه ن خرج میکرد براشون سر حاملگیشم کلا دوبار سونو رفت 😑 ای ویتامین بخوره چمیدونم ب بچه کمکی بده اصلا سر دومی اصلا شیر نداشت ب بچه قنداب میداد حتی دکتر گفت بهش شیر خشک بده نداد همین الانشم دختر ۳ ساله مثل ۱ ساله ها میمونه ولی عوضش انقد ساکت و اروم بودن الان بچه منو میبینه میگه چیکار میکنی بیچاره😮💨
هر کدوم از یه طرف بوم افتادید اعتداله که خوب و ارامش بخشه نه این وری نه اون وری
بچه هر چی ساکت ترو آروم تر و در آینده روانی‌تر
این تجربه خود بنده هست
دختر منم آروم بود تو بارداریم سعی میکردم استرس بی جا نداشته باشم بحث دعوا نباشه . مادر هرجور باشه بچه ام همونه
بچه همینه دیگه منم کلی سر شیر خوردنش زجر کشیدم اخرش شیر خشکی شد تا یکسالم رو پام تکونش میدادم بقول خودت چسپیده بودم زمین بعد اون ی گهواره دستی براش درست کردیم تا دو سالم کنار اون گهواره مینشستم تا خوابش ببره ب علاوه اینکه شبا باید فلاکسشو پر اب میکردمو همراه شیرو شیشه شیر بالا سرم میذاشتم اینا فقط مربوط ب قسمت خوابش بود کلی درگیری دیگه داره مریضی واکسن راه افتادن ضرر دادن چهار چشمی مواظب بودن غذا نخوردن بیرون نرفتن وقت واسه همسر نداشتن حرفای اینو اون.........
وای دقیقا داری منو توصیف میکنی دوتا شیشه خریدم براش هی اینو میشورم خشک بشه با اون یکی میدم اونو میدم خشک بشه با این یکی شهر غریب دست تنهام ۴۰ روز مادرم امد ما ۴تاییم میگفت من سر شما ۴ تا انقد اذیت نشدم که سر بچه تو شدم
منم شهر غریب بودم تا 20روز کمکی داشتم ینی بعضی وقتا از خستگی میخواستم بمیرم پسرمم زیاد اذیت نمیکرد گریه زیاد نداشت ولی نوزاد خیلی ادمو درگیر میکنه چ روحی چ جسمی توانایی نداری ب هیچی نمیرسیدم اووووف یادم میاد همه بدنم میگیره😑شوهرمم گیر داده دومیو بیاریم
منم شوهرمم نیست دوتاییم بخدا از صب نکردم ی لقمه غذا بخورم یزره تن ماهی یخچال بود با نون خوردم😑😑 یسره پسرمو گرفتم جلو چشم جاشو عوض میکنم شیرشو میدم بازی میکنه باز نق نق تکونش میدم و این چرخه ادامه داره 😑بخدا چند روز پیش فقط ۲ ملیون هزینه دکتر و داروهاش شد هیچی ب هیچی
میدونم خیلی سخته من افسردگی هم داشتم یکسره تو ی اتاق خودمو حبس کرده بودم پسرم بیدار میشد کاراشو. میکردم میخوابید همینجوری بهش زل میزدم تا بیدار میشد من همسرم اصلا کمک حالم نبود هیچوقتم نمیبخشمش چون روزایی ک خیلی بهش احتیاج داشتم نمک رو زخمم میشد
دیگه ادم مادر بشه باید صبرو تحملشو خیلی ببره بالا ب مرورم بچه بهتر میشه زحمتش کمتر میشه
چقد منی تو بخدا 🥲 من خیلی سعی میکنم ب خودم مسلط باشم ب کارام برسم تا حدودیم وقتی بچه یزره خوابه سریع تند تند انجام میدم ولی گاها میگم حالا ی امشب خونه مرتب نباشه بخوابم شوهرم عین چی دوبرابر میریزه بهم تازه بعد دنیا امدن بچه لوس تر و تنبل ترم شده ی لیوان ابو خودش نمیخوره ب من میگه بده انگار من غلام حلقه ب گوش اقام
با وجود بچه مرتبی و تمیزی معنایی نداره اکه مهمون نداری زیاد اهمیت نده اول رو استراحتت تمرکز کن
انگار این شوهرا تا بچه میاد خرشون از پل میگذره خود اصلیشونو نشون میدن من میگفتم خوشبختیمون فقط ی بچه کم داره بچه دار شدم از این رو ب اون رو شد منم سرد شدم ازش ینی ولش کردم عشقم تموم شد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
34 ثانیه پیش
40 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
