2737
2734
عنوان

با بابام فحش و فحش کاری کردم خیلی دلم شکسته میشه من مقصرم ؟

| مشاهده متن کامل بحث + 743 بازدید | 38 پست
 اون که زندانه اصن معتاده آدم نیست ولی خب منو خیلی دوست داره کلا

واای پس چقدرر بی درکی!خب بابات برای برادرزاده هاش که باباشون نیست مثلا خواسته پدری کنه!چی میشه مگه حالا!این الان معنیش اینه اولویت بابات اوناس؟تو بد حرف زدی اونم لج کرده بد جواب داده

کاربری دست دوتا دوسته😁رهام و برای چندمین باررر تعلیق میشم🤦‍♀️🥲آخرشم مجبور شدم با شماره دوستم بیام که اونم از اینجا بدش نیومد😂
 من بهش توهین نکردم من از بچه ها گفتم ولی اون صاف به خودم توهین کرد


ب خودت توهین نمیکرد دقیقا باید ب کی توهین میکرد؟ب خودش؟

کارت زشت بود،کاش یکم اون دوتا رو دوس داشته باشی و اینقدر خودخواه و خودشیفته نباشی

ناراحت نشو از پدرت اون از تو متنفر نیس از شیوه تربیتی خودش پشیمونه

جواب ریپلای نمیدم مگر اینکه مودبانه و منطقی باشه🙂.      👧 یه دختر ۲۳ساله ک عاشق کتاب خوندن📖،موسیقی گوش کردن🎧و عکاسیه📸///💖🌱عاشق خدامم خیلی مراقبمه
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 
من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



میدونی الان خیلی ها میگن ولی بعضی بابا ها برای فامیل های خودشون جون میدن و انقدر ک اونا براشون مهم ه ...

 

حالا انصافا بابای من واسه من کم نزاشته ولی خودشو واسه خانوادش دیگه شرحه شرحه میکنه حاضره جاشون بمیره

من یه دختر  تحصیلکرده ی شاغل و مستقلم که دلم میخواست یه خانوم متاهلِ خانه دار باشم به جای سروکله زدن با بچه های مردم شوهرداری کنم و بچه ی خودمو بزرگ کنم ولی مهرم به دل کسی نیوفتاد تا امروز که ۲۴ سالمه هیج مردی بهم دوستت دارم نگفته یه نگاه محبت آمیز نکرده دستامو تو دستاش نگرفته من لیاقتشو داشتم که عشق رو تجربه کنم ولی کسی منو نخواست ... اگه مردی تو زندگیتون دارید که دوستتون داره قدرشو بدونید زندگی تکراریه شما حسرت خیلی هاس .تحصیلات و شغل و رفیق و گردش و تفریح کمبود های احساسی آدمو جبران نمیکنه 

خب خواهر جان شما هم خیلی تند و بد حرف زدی 

کلا طرز برخوردتون با پدر خوب نبود 

خب این بچه ها هم کسی رو ندارن دیگه 

اگر جای خوب بزرگ بشن قطعا قدر میفهمند 

کلا بچه های که پدر و مادرشون معتاد هستند یا حالا مشکل دارند اگر تو محیط خوب بزرگ بشن من فکر میکنم بیشتر از بچه های عادی قدر میدونند

میگی برای شما هم چیزی کم نذاشته ...

بچه ها کلا شلوغ هستن عادتشونه اما شما باهاشون ارتباط بگیری شلوغیشون کمتر میشه و به حرفت گوش میکنند مگر پیش فعال باشند 

لبه ی پرتگاه ایستاده بودم... خسته و ناامید دستانم را باز کردم تا بپرم ... اشک هام سرازیر شده بود قبل اینکه بیفتم بابا مچ دستم را گرفت و گفت کجا میخوای بری ؟ مگه خودت رو بهم نسپردی ؟ وقتی بابا من رو از پرتگاه کشید بالا خودم رو بغلش انداختم و در حالی که گریه میکردم گفتم تروخدا بابا تنهام نذار دیگه نمیتونم ادامه بدم 
2742
خب خواهر جان شما هم خیلی تند و بد حرف زدی  کلا طرز برخوردتون با پدر خوب نبود  خب این بچه ...

 

ای خواهر بیش فعال که هستن خودم دکتر بردمشون خودم داروهاشونو میدم خودم تا نصفه شب درساشونو باهاشون کار میکنم  خیلی هم دوسشون دارم برای عید کلی براشون خرید کردم ولی از نگهداری ازشون خسته شدم

من یه دختر  تحصیلکرده ی شاغل و مستقلم که دلم میخواست یه خانوم متاهلِ خانه دار باشم به جای سروکله زدن با بچه های مردم شوهرداری کنم و بچه ی خودمو بزرگ کنم ولی مهرم به دل کسی نیوفتاد تا امروز که ۲۴ سالمه هیج مردی بهم دوستت دارم نگفته یه نگاه محبت آمیز نکرده دستامو تو دستاش نگرفته من لیاقتشو داشتم که عشق رو تجربه کنم ولی کسی منو نخواست ... اگه مردی تو زندگیتون دارید که دوستتون داره قدرشو بدونید زندگی تکراریه شما حسرت خیلی هاس .تحصیلات و شغل و رفیق و گردش و تفریح کمبود های احساسی آدمو جبران نمیکنه 
 ای خواهر بیش فعال که هستن خودم دکتر بردمشون خودم داروهاشونو میدم خودم تا نصفه شب درساشونو با ...


آخ واقعا پیش فعالی صبر زیادی میخواد 

متوجه ام گلم ولی چاره ای نیست 

نباید اجازه بدی حرمت بین شما و پدرتون شکسته بشه 

قشنگ با بابات صحبت کن 

وقتی اومد عذرخواهی کن و براش توضیح بده که چه کارایی تو خونه انجام بدی واسشون 

معمولا پدرها چون بیرون کار میکنند از داخل خونه خبر ندارند 

نمونه بارزش پدر خودم هست 

الان مامانم میگه رفتن من به خوابگاه براش غصه شده چون خودش سرکار می‌ره و من بیشتر کارهای خونه رو انجام میدم 

ولی بابام چون نمی‌بینه فکر می‌کنه دخترش هیچی بلد نیست 

چند روزی مامان خونه نبود 

منم تک دخترم 

مهمون داشتیم قشنگ و کامل پذیرایی کردم 

غذا درست کردم همه کارا رو انجام دادم 

حالا مامانم که برگشت خونه همش بابام می‌گفت فکر نمی‌کرده من همه چیز رو بلد باشم 

لبه ی پرتگاه ایستاده بودم... خسته و ناامید دستانم را باز کردم تا بپرم ... اشک هام سرازیر شده بود قبل اینکه بیفتم بابا مچ دستم را گرفت و گفت کجا میخوای بری ؟ مگه خودت رو بهم نسپردی ؟ وقتی بابا من رو از پرتگاه کشید بالا خودم رو بغلش انداختم و در حالی که گریه میکردم گفتم تروخدا بابا تنهام نذار دیگه نمیتونم ادامه بدم 
 شما دوتا پسر بچه ی شر بیان تو زندگیت آرامش ک استراحت و روند زندگیتو بهم بریزن چی کار میکنی ؟

حق خب ببردکترشربت خواب بدن دوست من ۲تاپسربددارع دکترشربتخاب داده انقدارومن

لطفابرای شادی روح برادرم امیرحسین جان یک صلوات میفرسین🙏
 حالا انصافا بابای من واسه من کم نزاشته ولی خودشو واسه خانوادش دیگه شرحه شرحه میکنه حاضره جاش ...

دقیقا بابای من هرچی بگم می‌خره ولی خب بهش بگن من بمیرم یا خواهرت میگه تو .میدونی دیگ ب جایی رسیدم فهمیدم نیازی ی تلاش کردن نیست بزار اونم هرجوری ک است زندگی کنه 

#انسانیت
2738
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز