دستاشو برد بالا
گفت: اقا جان دو رکعت نماز میخونم این خانمم دلش با من صاف بشه
خودمو زدم به نشنیدن
همینجوری دستاش کنار گوشم داشت نگام میکرد
یکی زد رو شونش
- جوون قامت نمیبندی چرا؟
(از خادم ها بود)
همسرم با خنده: دارم عشقمو نگا میکنم
خادم: از کجا اومدید؟
همسرم: تهران
خادم دست کرد توی جیبش: پس بیاید شام امشب با عشقت مهمون اقا باشید
تو رئوف مهربونی اقا جان :)💜