اونا تو اتاق بودم منم تو حال داشتم از لای در نگاشون میکردم
شوهرمم به من نگاه حواسش بود فقط به سر دختره دس میکشید و من حالم خیلی از درون بد بود حس بدی داشتم همش تصور میکردم تو تنهایی چیکار میکنن فکر کنم زنش بود
دختره بهش گفت بریم مسافرت دلم گرفته شوهرمم منو صدا کرد گفت ما یه چند روزی میریم مسافرت
بعد من توی دلم آشوب بود برگشتم بهش گفتم باشه منم چمدونانو جمع میکنم میرم چند روز تهران تنها نمونم گفت باشه برو😭😭😭
در حالی که تو واقعیت نمیزلره تنها جایی برم
از صب حالم بده زنگم زد باهاش بد اخلاقی کردم تعبیرش چیه🥺