۱۹سالمه،اصلا کار نیست،مامانم میره سره کار میاد منم خواهر کوچیکمو نگه میدارم غذا و درست میکنم خونه رو جارو میکشم
یه زره ام دیر شام درست کنم تیکه بزرگه گوشمه بخدا یه عالمه حرف بارم میکنه،هیی اینقدر تنم خستس که نگم ای بابا😔
ای بابا خواهر مسئولیت پذیر،نبودم که الان جام تو کوچه و خیابون بود ،نه بخدا اصلا جونی نکردم همسن و سالایه من رنگ و وارنگ لباس دارن بیرون میرن مسافرت میرن کافه میرن من تاحالا یه بارم کافه نرفتم اونا شبا بع این فک میکنن که فلان جا چی بپوشن من به فکر اینم غذا چی بزارم که یه وقتی مامانم اومد خونه غر غر نکنه واسم
عزیزکم،امیدوارم مشکلاتتان کم بشه
آره خب،ببین مثلاً خودم خونه پدر هر ماه یه دست لباس مهمونی و یه دست لباس خونه و کفش و کیف می‌خریدم
الان از بعد ازدواج خیلی بخرم سالی یه دست لباس بیرون،یه کیف و کفش،اخرین بار آرایشگاه رفتم دوسال قبل بود اونم عید،سالی یه بارم نمیشه برم
کافه نرفتم،خونم نزدیک جنگل و دریا هست اونم سالی یه بار میریم،
پس ببین همه تو زندگیمون یه سری نشدن ها،نبودن ها
وجود داره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
