من یازده روز دیگه جشن عقدمه
از همون اولی که اصن صحبت ازدواجم شد به مامان بابام گفتم من دلم جشن عقد نمیخواد
دلم میخواد یه عقد محضری و بعد یه جشن خودمونی در حد بیست نفر نو خونه داشته باشیم در عوض پولش برامون بمونه
پاشونو کردن تو یه کفش که نه ما یه دختر داریم فلانی دعوتمون کرده مام میخوایم دعوت کنیم
و حالا جشن عقد گرفتن با اصغر و اکبر و صغری و کبری و اره واوره و شمسی کوره رو دعوت کردن
من فقط برای پرو لباس عروس رفتم
و توی هیچ کار دیگه ای دخالت نکردم نه آرایشگاه نه تالار نه فیلم بردار نه آتلیه
ینی هیچ چیزی نگفتم که توقع فلان چیز و دارم
هر کار کردن خودشون کردن
بعد هر ناملایمتی بینمون پیش میاد ینی با بابام سر یه چیز کاملا نامربوط به عروسی دعوا کنم ،میگه اره کاری نکن بگم بدون جشن عقد ازدواج کنیا من دارم برات آبرو میخرم
و من پوکر میمونم که من که گفتم میخوام بدون جشن عقد ازدواج کنم 😐
از یه طرف دارم برای کنکور فرهنگیان درس میخونم
این عید رو کلا اعتکاف علمی بودم از هفت صبح تا نه شب بدون تلفن همراه و هیچی فقط درس
امشب خونه فامیل افطاری دعوت بودیم
یه کنکوری دیگه تو فامیل داریم صبح بهم رنگ زد گفت اگه تو نیای فقط من برم میگن فقط این درس نمیخونه
گفتم باشه میام منم در صورتی که قبلش قصد داشتم نرم
لباس عیدم رو پوشیدم که با همون برم اعتکاف بعد برم افطاری
مامانم اومد گفت که برا چی اینو پوشیدی ؟
بعد کنکورت کلی وقت هست بری مهمونی
الان برو درس بخون
اینجا یکم دعوا کردیم و خب من قبول دارم که تو عصبانیت خیلی غیر قابل کنترل میشم
بعدش لباسامو عوض کردم لباس معمولی پوشیدم رفتم اعتکاف
شب بابام اومد دنبالم گفت ببرمت خونه یا یه سر میای مهمونی؟
گفتم من میرم خونه لباسم مناسب نیست ناخونم لاک قرمز داره (من محجبه ام ،اما اونجا چون میرفتم اعتکاف بابام میرسوند و برم میگردوند یه لباس کوتاه تنم بود با لاک هم مهمونی نمیرم )
گفت مگه به دل خودته باید بیای 😐
بهش میگم بابا من صبح دو ساعت لباس عید کامل پوشیدم مامان گفته نیا در آوردم
باز الان میگی بیا با این وضع؟
منم عصبی و خسته بودم تا خود اونجا با هم دعوا کردیم و ناخونش زدم چون منو عصبی میکرد و خودش بهم میخندید
بعد الان که اومدیم خونه دوتایی ریختن سرم که تو لیاقت زحمت کشیدن ما رو نداری
کلی اه و ناله و نفرین